English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5909 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
inspection clause U ماده نظارت
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
thermite U ماده مخصوص جوش کاری و ماده اتشزای داخل گلولههای اتشزا
antiset U ماده ضدغلیظ شدن و بستن مواد ماده سیال کننده
materialism U فلسفه اصالت ماده اعتقاد به اینکه انچه وجود دارد ماده است
photoresist U ماده شیمیایی ای که در اثر اعمال نور به یک ماده مقاومت و محکم تبدیل میشود
dopes U معرف یک ماده شیمیایی خاص به یک ماده
gunk U ماده کثیف و چسبناک ماده چرب
coolant U ماده سرماساز ماده خنک کننده
coolants U ماده سرماساز ماده خنک کننده
dope U معرف یک ماده شیمیایی خاص به یک ماده
female connector U دوشاخه ماده متصل کننده ماده
fuelling U ماده انرژی زا ماده کارساز
fuelled U ماده انرژی زا ماده کارساز
fuels U ماده انرژی زا ماده کارساز
pigments U ماده رنگی ماده ملونه
fueled U ماده انرژی زا ماده کارساز
fuel U ماده انرژی زا ماده کارساز
pigment U ماده رنگی ماده ملونه
helms U نظارت
intendancy U نظارت
controlment U نظارت
helm U نظارت
governance U نظارت
control U نظارت
stewardship U نظارت
controlling U نظارت
proctorship U نظارت
controls U نظارت
superintendence U نظارت
surveillance U نظارت
monitoring U نظارت
presidency U نظارت
inspection U نظارت
supervision U نظارت
controllership U نظارت
superintendency U نظارت
controlling U نظارت کردن
supervision U نظارت کردن
superintends U نظارت کردن بر
qualitative controls U نظارت کیفی
government control U نظارت دولتی
administer نظارت کردن
foreign exchange control U نظارت بر ارز
fiscal control U نظارت مالی
inspector U نظارت کننده
inspectors U نظارت کننده
span of control U حوزه نظارت
control U نظارت کردن
controls U نظارت کردن
superintending U نظارت کردن بر
exchange control U نظارت ارز
supervises U نظارت کردن
staff supervision U نظارت ستادی
controllable U قابل نظارت
control of resources U نظارت بر منابع
control equipment U ابزار نظارت
close supervision U نظارت نزدیک
budgetary control U نظارت بودجهای
bailiwick U مباشرت نظارت
superintended U نظارت کردن بر
supervise U نظارت کردن
superintend U نظارت کردن بر
supervised U نظارت کردن
supervisor state U وضعیت نظارت
supervisor state U حالت نظارت
supervising U نظارت کردن
close supervision U نظارت مستقیم
inspection certificate U گواهی نظارت
security camera U دوربین نظارت
directs U نظارت کردن
monetary control U نظارت پولی
monitor U نظارت کردن
uncontrollably U غیرقابل نظارت
observation camera U دوربین نظارت
uncontrollable U غیرقابل نظارت
closed-circuit camera U دوربین نظارت
CCTV camera U دوربین نظارت
stewardship U نظارت خرج
inspection clause U بند نظارت
directed U نظارت کردن
direct U نظارت کردن
invigilation U نظارت درامتحانات
monitored U نظارت کردن
surveillance camera U دوربین نظارت
monitors U نظارت کردن
gynandromorph U جانور نر و ماده هم نر و هم ماده
anti- U ماده کائوچویی خاص برای عبور بار الکتریکی ایستا به یک زمین الکتریکی . یک اپراتور ماده را پیش از کنترل اعضای الکترونیکی حساس که ممکن است در اثر الکتریسیته ساکن آسیب ببیند کنترل میکند
election supervisory council U انجمن نظارت بر انتخابات
controlling U بازرسی نظارت جلوگیری
control U نظارت و ممیزی کردن
controlling U نظارت و ممیزی کردن
in the charge of <idiom> U تحت مراقب یا نظارت
control U بازرسی نظارت جلوگیری
regulated monopoly U انحصار نظارت شده
election supervisor council U انجمن نظارت بر انتخابات
watch U بر کسی نظارت کردن
controls U بازرسی نظارت جلوگیری
watched U بر کسی نظارت کردن
controls U نظارت و ممیزی کردن
watches U بر کسی نظارت کردن
watching U بر کسی نظارت کردن
managed money U پول نظارت شده
invigilating U در امتحان نظارت کردن
invigilates U در امتحان نظارت کردن
invigilated U در امتحان نظارت کردن
invigilate U در امتحان نظارت کردن
to keep under control U تحت نظارت نگه داشتن
head quarters U برج نظارت مرکز کار
security monitoring U نظارت یا مراقبت تامینی یاحفافتی
watchers U کسیکه پاسداری و نظارت میکند
wardship U تحت سرپرستی یا نظارت بودن
watcher U کسیکه پاسداری و نظارت میکند
oogamete U سلول جنسی ماده یاخته جنسی ماده
progress chaser U کسیکه برپیشرفت کار نظارت میکند
they are under serveillance U انهارا نظارت میکنند انهارامی پایند
under secretary U زیر نظارت دبیر کل معاون وزیر
municipalist U طرفدار نظارت یا اقدامات شهر داری
movement control U کنترل حرکات و نظارت برحرکت یکانها
state midicine U سیستم پزشکی تحت نظارت دولت
to have someone [something] under [close] scrutiny U کسی [چیزی] را با دقت آزمودن [نظارت کردن]
slave driver U نظارت کننده بر کار برده ها کارفرمای سخت گیر
slave drivers U نظارت کننده بر کار برده ها کارفرمای سخت گیر
e c s c (european coal & steel commissio U لوکزامبورگ و هلندکه وفیفه اش نظارت برتولید و فروش ذغالسنگ وفولاد است
sheriff U نماینده رسمی دولت در یک ناحیه که ماموراجرای قوانین و انجام امورقضایی و نظارت بر انتخابات است
sheriffs U نماینده رسمی دولت در یک ناحیه که ماموراجرای قوانین و انجام امورقضایی و نظارت بر انتخابات است
crown colony U بعضی از کلنیهای ممالک مشترک المنافع انگلیس که مقام سلطنت بر انها نظارت دارد
line chief U افسرجزء نیروی هوایی که درفرود امدن وبرخاستن هواپیمادرخطوط هوایی نظارت میکند
supervisory U وابسته به نظارت وسرپرستی وابسته به برنگری
supervisory U مربوط به نظارت مربوط به نافر امور
supervises U نظارت یا مباشرت کردن سرپرستی کردن
supervise U نظارت یا مباشرت کردن سرپرستی کردن
superintends U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintending U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
supervised U نظارت یا مباشرت کردن سرپرستی کردن
superintend U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
supervising U نظارت یا مباشرت کردن سرپرستی کردن
superintended U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
monitor U بازبینی کردن نظارت کردن
monitors U بازبینی کردن نظارت کردن
monitored U بازبینی کردن نظارت کردن
administering U نظارت کردن وصایت کردن
proctor U نظارت کردن بازرسی کردن
to a upon U نظارت کردن وصایت کردن
administered U نظارت کردن وصایت کردن
controls U نظارت کردن تنظیم کردن
administers U نظارت کردن وصایت کردن
controlling U نظارت کردن تنظیم کردن
control U نظارت کردن تنظیم کردن
mattered U ماده
foamed meterid U ماده کف
stuffless U بی ماده
clause U ماده
nany U بز ماده
nanny goats U بز ماده
monoclinous U نر و ماده
clauses U ماده
articles U ماده
catch for door bolt U ماده
article U ماده
antimatter U ضد ماده
nanny goat U بز ماده
anti matter U ضد ماده
material U ماده
agents U ماده
agent U ماده
materials U ماده
item U ماده
bitch U سگ ماده
bitched U سگ ماده
bitches U سگ ماده
bitching U سگ ماده
female U ماده
matter U ماده
mattering U ماده
stuffed U ماده
matters U ماده
stuffs U ماده
stuff U ماده
provision U ماده
substance U ماده
metals U ماده
metal U ماده
abscesses U ماده
abscess U ماده
substances U ماده
items U ماده
stipulation U ماده
abrasive U ماده ساینده
constituents U ماده متشکله
mineral material U ماده معدنی
abrasive U ماده سایا
roe U گوزن ماده
the female sex U جنس ماده یا زن
vixen U روباه ماده
malkin U ماده دیو
constituent U ماده متشکله
malkin U ماده شیطان
vixens U روباه ماده
doe U گوزن ماده
dopes U ماده مخدر
thermate U ماده ترمیت
Recent search history Forum search
1تحت نظارت سازمان اتوبوسرانی رشت و حومه
2immunogenicity
1fruitwash
0ترجمه کلمه"ماده" درمقابل"صورت"درقضایای منطقی چیست؟
1امولایت
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com